خط قرمز قلعه نویی روی نام کنعانی زادگان بدهی یک میلیاردی به خشکشویی تایید شد اردوی تیم ملی والیبال نشسته ایران در مشهد دورسون: فنرباغچه هروقت بخواهد، من و کارتال آنجا هستیم آرمین سهرابیان در راه انزلی تاریخ و ساعت بازی اینتر و بارسلونا | هراس بلوگرانا از نیش افعی‌ها کارتال مخالف جذب شکاری پرسپولیس فقط وینگر می‌گیرد! سپاهان با نظر گل‌محمدی بسته می‌شود؟ درباره عملکرد فردوسی‌ثامن در لیگ دو فوتبال ایران | نوشداروی اکبر دیر رسید دو ستاره پرسپولیس دیگر زیر ۲۵ سال نیستند تأثیر عجیب پورسانت در بقای اورونوف در پرسپولیس! ادعاهای عجیب سروش رفیعی در برنامه میثاقی+ ویدیو| آدم اشتباه در مکان اشتباه! جلالی پیشنهاد برای مربیگری خودش در تیم امید ایران را تکذیب کرد مورینیو گزینه هدایت الهلال شد نقشه منچستریونایتد برای فروش آنتونی جباری هفته آخر لیگ برتر برای پرسپولیس بازی می‌کند اردوی استقلال در هلند قطعی شد خالدآبادی، اولین جداشده استقلال
سرخط خبرها

روایت عاشقانه‌های شهدای ورزشکار | شهید جعفر خانلری

  • کد خبر: ۷۸۱۸۱
  • ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۴
روایت عاشقانه‌های شهدای ورزشکار | شهید جعفر خانلری
جوانی پرانرژی و بشاش بود که اوقات‌فراغتش را به بیکاری نمی‌گذراند. جعفر اهل ورزش بود و فرصت‌های خالی روزانه‌اش را در زمین فوتبال می‌گذراند.

به گزارش شهرآرانیوز؛ جوانی پرانرژی و بشاش بود که اوقات‌فراغتش را به بیکاری نمی‌گذراند. جعفر اهل ورزش بود و فرصت‌های خالی روزانه‌اش را در زمین فوتبال می‌گذراند. پابه‌توپ می‌شد و با دوستانش به رقابت ورزشی می‌پرداخت. به همه سفارش می‌کرد که دست‌کم هفته‌ای ۳ روز ورزش کنند تا سلامتی بدنشان تضمین شود.

 

جعفر اهل مردانگی بود و این هدیه ورزشکاری‌اش بود. نیمه‌های شب ۱۰ خرداد ۴۵، آنگاه که قرص ماه کامل بود، غلامحسین به روی ماه نوزاد پسرش که تازه به دنیا آمده بود خندید و دلش از خوش‌حالی لرزید، می‌دانست که باید نماز شکر بخواند. سجاده پدربزرگ پهن بود که غلامحسین کودک را بر ۲ دست ادب به پدربزرگ داد تا در گوشش اذان بگوید. راستی نام این کودک جعفر شده بود. غلامحسین خانلری عید سال ۶۵ را بدون جعفر بر سفره نشست. شلمچه مرد حماسه و دلیری را میهمان خود داشت.

 

جعفر بود و یک خط سرخ آتش، جعفر بود و گل‌های سرخ غیرت، جعفر بود و ترکش! و... جعفر روزی در میان گل‌های بهاری ۱۷ فروردین ۶۵ در غبار شرجی شلمچه گم شد. ۱۳ سال غلامحسین بغض بر گلو زده بود، ۱۳ سال ام‌البنین چشم بر قاب دری داشت که جعفر از آنجا پاشنه مردانگی را بالا کشیده بود. روزی که آن مرد با پلاک آمد، غلامحسین لبخند جوانی و مردی و مهربانی را بر لبان ترک‌خورده او دید! به زلالی آب و آینه قسم که او آن‌وقت به کسی نگفت، کسی چیزی نمی‌دانست. جعفر سبک‌بال بر دوش‌های اهالی غیرت به گوشه قلب شهرش رفت و در خاک آرام گرفت. پدر تازه فهمید که او پزشکی هم قبول شده بود!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->